« سوید بن عمرو بن ابی مطاع »
« شهادت پس از حسین(ع) »
در میان یاران اما از عاشقترینها بود. خود را به زین امام(ع) نزدیک میکرد. دست به زین میزد و به رسم تبرک به بر چهره میکشید. با نام امام حسین(ع) عشق بازی میکرد؛ شاید هیچکس عاشقانهتر از او نام امام(ع) را تکرار نمیکرد. در تیرباران صبح عاشورا چندین چوبه تیر بر بدنش نشست. اما اخم به ابروی خود نیاورد. پس از نماز عاشورا با اجازه امام(ع) به میدان رفت. میخروشید و تا قلب سپاه دشمن پیش میرفت. شیرمرد هفتاد ساله به چالاکی جوانان شمشیر میزد. کمکم خون گیسوان سپیدش را گلگون کرد. قطره قطره خون از محاسنش میچکید. ناگهان با ضربه نیزهای به زمین افتاد و بیهوش شد؛ دشمن فکر کرد که شهید شده است برای همین او را رها کرد. غروب شده بود. همه شهید شده بودند؛ کربلا خون بود و آسمان خون میگریست. سوید با هلهله سپاه عمرسعد به هوش آمد. شنید که میگفتند: قُتِل الحُسین؛ حسین کشته شد. برخاست؛ خشم در چشمانش موج میزد و غمی سنگین سینهاش را فشار میداد؛ یادش آمد که خنجری در چکمه خویش پنهان کرده است. با همان خنجر به دشمن حمله کرد خنجر او سینه ها را میشکافت. دشمن اطرافش را گرفت؛ کمکم حلقه محاصره تنگتر شد. سنگ باران شروع شد. سوید دوباره به زمین افتاد گویا دوباره شهید شده است. چشم برگرداند؛ گویی منتظر بود تا امام به رسم دیگر یاران به بالینش بیاید...